سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پرنیان سرخ

با دوستش ساعت 5 قرار داشت.نم نم باران صورت زیبایش را خیس میکرد اشک هایش, غرور زیبای دخترانه اش را زیر سوال نمیبرد آرام قدم بر میداشت مثل همیشه زیبا و متین داغ چه چیزی اینطور آزرده اش کرده بود را تنها خدا میدانست به محل قرار که رسید با چنان آرامشو تبسمی بر لب سلام کرد که دوستش آرام زمزمه کرد((خوش به حالت که اینقدر خوشبختی))


نوشته شده در دوشنبه 91/1/28ساعت 6:53 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |