پرنیان سرخ
دخترک از کنار پسر گذشت لباس حریر بلندش روی زمین کشیده میشد صدای شادی کردن اطرافیانش را میشنید می خواست نشان دهد آرام است می خواست بگوید خوشحال است نمیخواست غرورش پایمال شود نمی خواست دیگر حتی لطمه ای ببیند نفس عمیقی کشیداما سینه تا گلویش را گویی کسی فشار میداد از کنار عشق سابقش که گذشت چشمان مغرورش خیس اشک بود......... دیگر نبودنت و حتی بودنت برایم فرقی ندارد نباش که نبودت, لااقل خاطرات خوشت را از قلبم پاک نمی کند. هنوز هم هستند دخترانی که تنشان بوی محبت خالص میدهد... شکر میکنم که دوباره بودنت را ,خوشی هایم را و تنهایی های بکرم را به یادم آوردی و حال خوب می دانم بی تو بودن از تمام بدی های دنیا بدتر است!!!!! و امشب که با خوشی هایم تنهایم شکر میکنم خدایم را و تنهایی هایم را که جز با وجودش با هیچکس تقسیم نمیکنم اگر قلبی شکست باعثش من بودم که ندیدم خدایم چه زیبا لبخند میزند!!!!!
بکرند...
نابند...
احساساتشان دست نخورده است..
لمس نشده اند،
...... باور نکرده اند،
تحقیر نشده اند..
آری ، هنوز هم هستند ! نادرند ! کمیاب اند ! پاک اند !
روزی که قرار می شود کنار گوش کودکی لالایی بخوانند ، شرمشان از نام " مادر " نمی شود !
و زیر آغوش همسرشان ، چشمانشان را نخواهند بست که با رویای دیگری سر کنند....!!!