سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پرنیان سرخ

گاهی دلگیری، تلخ و نچسب، نمیدانی چرا اما از بودن از نبودن از فکر از همه و همه خسته ای جالب است اما خودت هم حوصله ی خودت را نداری... چقدر شیرین میشوی وقتی کسی را که انتظارش را نداری ناغافل میان این همه دلتنگی بیابی وقتی حتی فکرش را نمیکنی دستش را بگیری و آرام در گوشش زمزمه کنی دنیا چقدر بی رحم است و تو از تنهایی چه رنجی میبری و او آرام بگوید من دلیل این دلتنگی ها را خوب میدانم،شاید تو ندانی اما من میدانم و مطمئنت کند از بودن از اینکه کسی هست .... و تو هنوز هم بی قراری و با خودت فکر میکنی دلیل این کلافگی چیست؟؟؟


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/11ساعت 12:18 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |

هوای بودنت را عجیب نفس میکشم!!سرفه میکنم!میدانی هوای بودنت همیشه در گلویم گیر میکند...خوشحالم برای تمام شدن غروب های دو نفره ی پاییز..و روزهای آغاز زمستانی دوباره، خوشحالم که دیگر در این روزها هوای دو نفره ای وجود نخواهد داشت دست خودم را میگیرم نوازشش میکنم و با احترام خواهشش میکنم که غروب های  را با من گهگاهی قدم زند!!


نوشته شده در چهارشنبه 91/10/6ساعت 3:20 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |

دلتنگی عجیب حسی است از پا در می آوردت بی هیچ دلیلی!خودت نمی آیی  اما گاه گاهی بذر دلتنگی هایت را به جانم میپاشی!!


نوشته شده در دوشنبه 91/8/22ساعت 11:52 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |

اواخر تابستان بود درست نیمه های شهریور عجیب بود گرمای هوا کلافه اش می کرد منتظر کسی بود ,درب ماشینش را باز کرد از اول هم پاییز محبوب تر بود سرش را آرام به صندلی تکیه داد چشمانش را بست به!به!نسیم خنکی آرام از در به داخل می خزید ناگهان با افتادن چیزی روی صورتش چشمانش را باز کرد ترسیده بود گویا!!!.......برگ زرد را برداشت بوسه ای زد به آن و دوباره در هوا رهایش کرد این اولین برگ زرد پاییز بود درست وسط یکی از ماه های گرم تابستان رو به درخت کرد و گفت خوش اومدی پاییز منتظرت بودم!!!


نوشته شده در شنبه 91/6/11ساعت 11:0 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |

با دوستش ساعت 5 قرار داشت.نم نم باران صورت زیبایش را خیس میکرد اشک هایش, غرور زیبای دخترانه اش را زیر سوال نمیبرد آرام قدم بر میداشت مثل همیشه زیبا و متین داغ چه چیزی اینطور آزرده اش کرده بود را تنها خدا میدانست به محل قرار که رسید با چنان آرامشو تبسمی بر لب سلام کرد که دوستش آرام زمزمه کرد((خوش به حالت که اینقدر خوشبختی))


نوشته شده در دوشنبه 91/1/28ساعت 6:53 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |

   1   2   3      >