پرنیان سرخ
همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!حتی مرا هم نمی شناسد!پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...! وقتی تو خودت گیر می کنی وقتی همه چیز برات میشه یه سوال ! وقتی توی تکرار صحنه ها اسیر میشی وقتی اونقدر خسته میشی که حتی از فکر کردن به فکر کردن هم بیزار میشی وقتی کسی نیست که بفهمه چی میگی وقتی مطمئنی ! اونی که امروز می آد فردا میره .. وقتی مجبوری خودتم گول بزنی وقتی حتی شهامت خیلی چیزها رو نداری !!! وقتی می دونی هیچ کس و هیچ چیز خودش نیس دیگه چه چیزی میتونه آرومت کنه؟!؟!؟!؟!؟!!؟ دکتر شریعتی: سرمایه های ماورایی هر دلی،حرفهایی ست که آن دل برای نگفتن دارد.
حوصله کسی رو نداریم که هست ...
به خاطر همینه هرگز خوشحال نیستیم .
!!!