سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پرنیان سرخ

فنجان قهوه را در دستش جابه جا می کرد از گرمایش لذت می برد ؛هنوز نمیدانست تکلیف عشق دیرینش چیست؟هیچگاه فکر این روز را هم نکرده بود حال باید تنهای تنها فکر می کرد اما نمی توانست سخت بود او که رفته بود اما دختر خوب به یاد داشت پسر روزی که آمد به او گفت دیگر بدون من حتی فکر هم نکن!!!!!!


نوشته شده در یکشنبه 90/10/11ساعت 10:57 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |