پرنیان سرخ
امروز هم روز تنهایی من بود تو چطور امروز را چگونه گذراندی ؟اشکالی ندارد امید من تمام نمیشود حتی دیگر نمیدانم عاشقت هستم یا تنفر جای عشق را گرفته؟ قلبم را به بازی گرفتی .عشقم را و لذت زیبای تنهایی هایم را و حال نه در تنهایی هایم لذتی هست نه در عشق تباه شده ی من که تمام وجودم را در آن خلاصه کرده بودم آه خدایا که چه تنهایم و این گنبد دوار سرنوشت تا کجا مرا به بازی خواهد گرفت خدایا پاهایم خسته اند اشک لحظه ای حتی لحظه ای رهایم نمیکند خدایا چطور عشق بی رحمم این احساس پاک و ناب را سوزاند مچاله در جوی آب انداخت شاید روزی راحت تر نفس بکشم شاید...