سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پرنیان سرخ

فنجان قهوه را در دستش جابه جا می کرد از گرمایش لذت می برد ؛هنوز نمیدانست تکلیف عشق دیرینش چیست؟هیچگاه فکر این روز را هم نکرده بود حال باید تنهای تنها فکر می کرد اما نمی توانست سخت بود او که رفته بود اما دختر خوب به یاد داشت پسر روزی که آمد به او گفت دیگر بدون من حتی فکر هم نکن!!!!!!


نوشته شده در یکشنبه 90/10/11ساعت 10:57 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |

این روزها بوی بودنت را می دهد؛اما خسته شدم از بس به خودم هم دروغ گفتم آری تو نیستی تو رفتی این بو بوی تنهایی ها من است بوی تنهایی های دختر یخ زده ی زمستان!!!


نوشته شده در دوشنبه 90/10/5ساعت 11:5 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |

امشب هوا عجیب سرد بود آسمان سرخی عجیبی داشت!کنار در بهار خواب ایستاده بود و سرمای هوا از گوشه ی در صورتش را لمس می کرد نفس که می کشید شیشه بخار می نمود و او در شیشه ی بخار گرفته هنوز هم نام یک نفر را می نوشت گویا آن نام در تمام وجودش هک شده بود......


نوشته شده در پنج شنبه 90/9/17ساعت 1:41 صبح توسط مهسا| نظرات ( ) |

همیشه خوب خداحافظی کنید!
گاهی همه چیز آنقدر سریع اتفاق می‌افتد
که فرصتی برای یک خداحافظی خوب پیدا نمیکنید !
گاهی جای بوسه‌ای که هنگام خداحافظی نکرده‌اید،
تا ابد درد می‌کند....
باور کنید...!!!!!!


نوشته شده در دوشنبه 90/7/4ساعت 12:5 صبح توسط مهسا| نظرات ( ) |

هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/26ساعت 11:2 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >