سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پرنیان سرخ

بازهم مینویسم برای تو اما بی تو نمیدانم قصه ی عشق را چرا اینگونه در گوشمان خواندند آری بد کردند در حقمان قصه ی عشق شد چند کلمه در حق ما بی وفایی و تنهایی آری تنها همین!


نوشته شده در جمعه 90/4/31ساعت 1:32 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |

امروز هم مانند تمام روزهای دیگرم آغاز شد و باز کنارم نبودی زیبای من هوا همچنان ابری است و صدای موج های دریا امروز ملموس تر از همیشه به گوشم میرسد کاش در دریا بودی باور کن غرق میشدم تا بیابم تورا کاش در ابرها بودی تا مدت ها به دنبالت میدویدم ولی آخر الهه ی من حتی نیستی که لحظه ای حتی لحظه ای ببینمت!


نوشته شده در جمعه 90/4/31ساعت 1:30 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |

 

کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست
ولی مگه خدا هم گریه می کنه چرا باید دل خدا بگیره!!!!
دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت
کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم!
...


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/30ساعت 11:38 صبح توسط مهسا| نظرات ( ) |

جهان نسبت به هرکس دو نوبت دارد : یک نوبت به نفع شماست و یک نوبت به ضرر شما - آنگاه که دنیا به شما روی آورد یاغی نشو و موقعی که دنیا به تو پشت کرد صبر پیشه کن


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/30ساعت 11:37 صبح توسط مهسا| نظرات ( ) |

کاش میشد که کسی می آمد/باور تیره ما را میشست وبه ما میفهماند دل ما منزل تاریکی نیست اخم بر چهره بسی نازیباست/بهترین وقت همان لبخند است کاش میشد که به انگشت نخی می بستیم تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم که هنوز انسانیم که هنوز انسانیم


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/30ساعت 11:36 صبح توسط مهسا| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9      >